×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× آتوریا به معنای متحول کننده و تغییر دهنده است امیدوارم این وبلاگ کمک کوچکی باشد برای تغییر حال شمااز بد به خوب
×

آدرس وبلاگ من

mahboub.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mahboub

حكايت حسن آقا

حسن نامي وارد دهي شد و در مكاني كه اهالي ده جمع شده بودند نشست و بناي گريه گذاشت.

سبب گريه‌اش را پرسيدند، گفت: من مردغريبي هستم و شغلي ندارم براي بدبختي خودم گريه مي‌كنم، مردم ده او را به شغل كشاورزي گرفتند.

شب ديگر ديدند همان مرد باز گريه مي‌كند، گفتند حسن آقا ديگر چه شده؟ حالا كه شغل پيدا كردي،

گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن داريد و مي‌توانيد خوتان را از سرما و گرما حفظ كنيد ولي من غريبم و خانه ندارم براي همين بدبختي گريه مي‌كنم.

بار ديگر اهالي ده همت كردن و برايش خانه‌اي تهيه كردند و وي را در آنجا جا دادند. ولي شب باز ديدند دارد گريه مي‌كند. وقتي علت را پرسيدند

گفت: هر كدام از شما‌ها همسري داريد ولي من تنها در ميان اطاقم مي‌خوابم.

مردم اين مشكل او را نيز حل كردند و دختري از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.

ولي باز شب هنگام حسن آقا داشت گريه مي‌كرد. گفتند باز چي شده، گفت: همه شما سيد هستيد و من در ميان شما اجنبي هستم.

به دستور كدخدا شال سبزي به كمر او بستند تا شايد از صداي گريه او راحت شوند ولي با كمال تعجب ديدند او شب باز گريه مي‌كند، وقتي علت را پرسيدند

 

گفت: بر جد غريبم گريه مي‌كنم و به شما هيچ ربطي ندارد!

دوشنبه 25 بهمن 1389 - 8:33:26 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


بعضی از آدم‌ها


جالبترین جاده ها و خیابان های دنیا


ایستگاه اتوبوس


سخنان نیچه


زیباترین قلعه‌های اروپا


دعای کورش


سیر تکامل انسان


حکایت گربه در معبد


خواندنی برای خانم ها


مرور زندگی در یک دقیقه


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

182682 بازدید

133 بازدید امروز

66 بازدید دیروز

416 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements