×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× آتوریا به معنای متحول کننده و تغییر دهنده است امیدوارم این وبلاگ کمک کوچکی باشد برای تغییر حال شمااز بد به خوب
×

آدرس وبلاگ من

mahboub.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mahboub

در سکوت ماندن

در سکوت ماندن،فقط حرف زدن نزدن نیست،
باید گوش را برای شنیدن تمام صداهای اطراف تعلیم داد.
همان طور که استاد می تواند در میان موسیقی ارکستر،
فلوتی را که خارج می نوازد تشخیص بدهد،به همین شیوه باید شنوایی
 خود را تربیت کنیم، تا بتوانیم صدای خدا را در میان این بازار مکاره بشنویم

یکشنبه 5 دی 1389 - 7:57:39 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ali

alipoya

http://ali poya.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 6 دی 1389   12:07:18 PM

مي توان تصنيفي از پرواز خواند با الفباي سكوت، آواز خواند مي توان مثل علفها حرف زد با زباني بي الفبا حرف زد مي توان درباره هر چيز گفت مي توان شعري خيال انگيز گفت مثل اين شعر روان و آشنا : �پيش از اينها فكر مي كردم خدا  ...بسيار خوب بود و اضافه ميكنم

حضرت علي عليه السلام رو كه فرمودند : هيچ چيز شايسته تر از اين نيست كه زباني زندانش به درازا كشد 

خدانگهدار  ...�

http://gool.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 6 دی 1389   2:00:45 AM

داستان کوتاه بنده فراموشکار    www . Amin Agha . Ir


من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد . می توانست ، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد . هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت . هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد .
اما من ! هرگز حرف خدا را باور نکردم ، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم . چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز ، تا صدای خدا را نشنوم . من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود .

می خواستم کاخ آرزو هایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد . به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم . من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم . اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریـم نکرد . دانستم که نابودی ام حتمی است . با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی ، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم . خدایا ! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست . در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت . نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد . از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم . گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم ؟

.
.
.

خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم

ارسال پيام

دوشنبه 6 دی 1389   12:01:29 AM

salam

oomidvaram khoob bashid

veblegetoon khoobe ama yekam bayad roosh kar konin

movafagh bashin

 

ارسال پيام

دوشنبه 6 دی 1389   12:01:29 AM

آخرین مطالب


بعضی از آدم‌ها


جالبترین جاده ها و خیابان های دنیا


ایستگاه اتوبوس


سخنان نیچه


زیباترین قلعه‌های اروپا


دعای کورش


سیر تکامل انسان


حکایت گربه در معبد


خواندنی برای خانم ها


مرور زندگی در یک دقیقه


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

182611 بازدید

62 بازدید امروز

66 بازدید دیروز

345 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements