یکی بود یکی نبود ، مردی بود که زندگیش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است ، آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.رفتن به بهشت چندان برای این مرد مهم نبود اما بهر حال به بهشت رفت.
در آن زمان ، بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد،دختری که باید او را راه می داد ، نگاه سریعی به فهرست نامها انداخت،و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ ، هیج کس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسائی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد،می تواند وارد شود.مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت:
" این کار شما تروریسم خالص است! "
پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده کار و زندگی ما را به هم زده ! از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد . در چشمهایشان نگاه می کند.به درد دلشان می رسد .حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو می کنند،هم دیگر را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست! لطفا این مرد را پس بگیرید!
182540 بازدید
57 بازدید امروز
23 بازدید دیروز
349 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian