درویشی که عاشق پادشاه شد
درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت.
خبر به شاه رسید که فلان درویش از عشق تو روز و شب ندارد.
شاه درویش را نزد خود خواند و گفت: اینک که بر من عاشق شدی، دو راه در پیش داری.
یا در راه عشق ترک سر بگویی، یا این شهر و دیار را ترک کنی.
درویش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود، راه دوم را بر گزید و از شهر خارج شد.
در این بین شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند.
وزیر شاه پرسید: این چه حکم است که سر از تن بیگناهی جدا سازی؟
شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت. اگر به راستی عاشق میشد، باید در راه عشقش از جان میگذشت.
سراو بریدم تا دیگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند، و اگر او در راه عشق ما از جان میگذشت من هم تمام مملکت را فدای او میکردم.
ترک جان و ترک مال و ترک سر هست دراین راه اول ای پسر
salam khob hastid
man mikham ozve gorohe shoma va ya to liste dostaton basham emkanesh hast?
man midan shabi omram be payan miresad pas chera ashegh nabasham
182552 بازدید
3 بازدید امروز
66 بازدید دیروز
286 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian