داستان فرعون و شیطان فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و درحضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: من بااین همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعونپرسید: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده نشوی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید
پینوکیو بعد از تبدیل شدن به یه خر ،وقتی که دید خری با قابلیت های انسانی شده و تماشاچی های سیرک اونو تشویق میکنن،پیشنهاد فرشته برای برگردوندنش به شکل انسانی رو قبول نکرد...پسر بچه ای که جلوی تلویزیون نشسته بود فکر کرد ای کاش هیچ گاه خر شدن رو قبول نکنه،حتی اگه براش دست بزنن و تشویقش کنن...
2)مرد جوان بعد از تبدیل شدن به یه عنکبوت وقتی که دید انسانی با قابلیت های عنکبوتی شده،و مردم شدیدا اونو تشویق میکنن،برای همیشه مرد عنکبوتی موند...پسر که جلوی تلویزیون نشسته بود با خودش فکر کرد ای کاش حداقل یک عنکبوت شود تا مورد توجه دوستان و خانوادش قرار بگیره... 3)پدری که تو بچگی پینوکیو رو دیده بود ،تمام فکرش به دنبال راه حلی بود که بتونه برای رفع مشکلات اخلاقی و رفتاری پسرش که تو بچگی مرد عنکبوتی دیده بود،پیدا کنه،میخواست به اون بفهمونه که انسان بودن مهمترین و سخت ترین چیز دنیاست... انسان بودن...این دنیا پره از این عنکبوتها و حیوانات
انسان نما که حاضرن هر کاری کنن که عده ای تشویقشون کنن،ظاهر مهمه حتی اگر اون ظاهر حیوون باشه!!!مرسی از پست زیبات
182565 بازدید
16 بازدید امروز
66 بازدید دیروز
299 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian